خاطرات جهادگر خستگی ناپذیر، آزاده سرافراز حاج مرتضی تحسینی- قسمت سی ام

 نسخه ی شعری 
دکتر مجید جلالوند، پزشک دوست داشتنی اردوگاه عنبر به همراه همکارانش برای اسرا خیلی زحمت می کشید و با وجود امکانات کم درمانی، نهایت سعی و تلاشش را جهت مداوای بیماران می کرد. من هر وقت برای مداوا پیش دکتر مجید می رفتم، تا نگاهم به او می افتاد فراموش می کردم دردم چه بوده و برای چه آمده ام! هیچ وقت فراموش نمی کنم در بین بچه ها فردی به نام علی عادلی بود که از شدت موج انفجار بینایی اش را از دست داده بود. روزی به شدت مریض شد. بچه ها نگهبان را صدا زدند. چون یکی هم می بایست از دستش می گرفت و می برد، نگهبان گفت: می رم به دکتر اطلاع می دم تا ببینیم دکتر چی می گه! (دکتر عراقی ها را هم درمان می کرد. به همین علت آن ها به او احترام می گذاشتند) دکتر مجید بهش گفته بود، علی چیزیش نیست! دردشو من می دونم. حالا یه نسخه براش می نویسم که درمانش کنه! او شعری برایش نسخه پیچ کرده بود که فراموشش کرده ام. ولی مضمونش این بود که علی تو مریض نیستی دختر همسایه رو می خواستی ببینی حالا که ندیدی به این حال و روز افتادی! تو کمی اونو یاد کن، ببین چقدر خوب می شی! و ... . وقتی نسخه ی شعری را نگهبان داد، بردیم پیش علی و به او گفتیم: دکتر برات نسخه نوشته! آن را که خواندیم، کلی با هم خندیدیم و دردی هم که داشت، از یادش رفت. هر وقت این خاطره را برای کسی بازگو می کنم یاد آن لحظه می افتم و خوشحالی تمام وجودم را فرا می گیرد و خنده ام می آید.

 

 دکتر بیگدلی 
یک ونیم سال از اسارتم را پشت سر گذاشته بودم که شخصی به نام دکتر بیگدلی را به اردوگاه آوردند. او مقیم و تبعه ی آمریکا بود و شنیده ها حاکی از آن بود که چند بیمارستان زیر نظرش اداره می شد و اسم و رسمی در آن جا داشت. دکتر، متخصص زنان و زایمان با موهای جوگندمی و حدود چهل تا چهل و پنج سال سن داشت. ظاهرا دکتر بیگدلی از آمریکا به ایران می آید تا دوستش را در خرمشهر ملاقات کند، از قضا جنگ شروع شده و به اسارت دشمن در می آید و در لحظه ی اسارت هرچه سعی می کند با نشان دادن پاسپورت به بعثی ها بفهماند که تبعه ی آمریکاست، آن ها توجهی به گفته هایش نمی کنند. بنابراین عراقی ها او را با خود می برند و بدون هیچ نام و نشانی و بدون اطلاع صلیب سرخی ها به مدت چند سال در یک سلول انفرادی حبس می کنند. بعد از این که به اردوگاه عنبر آوردند صلیب سرخ او را دید و اسمش در لیست آن ها قرار گرفت. پس از آن با نوشتن نامه ای به خانواده اش در آمریکا، همسرش پس از سال ها بی خبری و جستجو، متوجه اسارتش شد. درنتیجه با پیگیری های او از جمله ملاقات با طارق عزیز، وزیر امور خارجه ی وقت عراق و افراد دیگر، دکتر، کمی زودتر از ما آزاد شد و به ایران برگشت ولی دیگر او راضی به رفتن به آمریکا نبود و می گفت: من در این جا گمشده ام را پیدا کردم و آن همه اسم و رسم را رها کرد و در ایران ماندگار شد. دکتر در ظاهر به نماز و احکام اسلامی خیلی جدی نبود. ولی سال ها شکنجه و عذاب و زندانی شدن در یک سلول انفرادی، باعث شده بود روح او پرورش یافته و به خدا نزدیک تر و به فرد بسیار مومن و معتقدی تبدیل شود. طوری که حتی نماز شبش ترک نمی شد و همواره نماز جعفر طیار و دیگر مستحبات را انجام می داد و دائم می گفت: بچه ها هرچی در مورد اسلام و اعمال مستحبی می دونید بهم بگید، من مشتاقانه دنبال این جور چیزام و با انجامشون احساس خوشی و لذت می کنم. از اوایل اسارت هر روز برای درمان و پانسمان ماهیچه ی پای راستم که گوشت و پوستش از بین رفته بود، به درمانگاه اردوگاه می رفتم ولی درمان ها افاقه نمی کرد. تا این که دکتر بیگدلی آمد و در درمانگاه مشغول به کار شد. چندبار هم او با توجه به امکانات کم درمانی، با مالیدن داروهای مختلف در جهت بهبودی پایم تلاش کرد اما بی فایده بود. تا این که یک روز با گاز وازلین زخم پایم را بست و گفت: رفتی آسایشگاه اونو بردار و بذار دوساعت باز بمونه و این کار رو ادامه بده تا شاید پوست در بیاره به جز این کار، چاره ای برا پات پیدا نکردیم. گفته های دکتر را که انجام دادم، بعد از مدتی بهبودی نسبی حاصل شد.

 

 بهمن و درگیری در اردوگاه 
عصر روز چهارم بهمن سال شصت و دو بود که در اردوگاه باز شد و ماشین تلویزیون عراق وارد شد. آن روز سرگرد صبحی در مرخصی بود و سرگرد علی، معاون وی فرماندهی اردوگاه را بر عهده داشت. به دستور او، در کنار قاطع 2 چند نفر از افراد معلوم الحال و مخالف جمهوری اسلامی ایران را آوردند و با فراهم نمودن بساط قمار بر روی میز، قصد فیلمبرداری و تبلیغات سوء علیه اسرای قاطع 2 و حزب اللهی را داشتند. با مشاهده ی این برنامه برای این که همه متوجه شوند ما با این ها نیستیم. ارشدهای ایرانی گفتند برویم داخل آسایشگاه ها ولی بعد گفتیم اگر برویم این افراد را به جای ما نشان خواهند داد. در این هنگام با صدای تکبیر به بیرون ریختیم و با قالب های صابون که به تازگی سهمیه ی ماهانه را تحویل گرفته بودیم، به طرف عراقی ها و خودرو حمله کردیم. چند قالب صابون هم به سر و صورت سرگرد علی خورد اما به سرعت از محوطه دور شد. اسرای قاطع 3 نیز با سر دادن تکبیر با قاطع 2 همصدا شدند و صدای الله اکبر در کل اردوگاه فراگیر و طنین انداز شد. یکی از بچه های جانباز که یک پا داشت، به طرف دوربین رفت و با عصای خود آن را شکست. عراقی ها که وحشت زده بودند، ضمن فرار و ترک محوطه ی اردوگاه، خود را به پشت سیم خاردار رساندند. با شنیدن صدای تیراندازی همه گی به سرعت داخل آسایشگاه ها پناه بردیم ولی متأسفانه یکی از تیرها کمانه کرد و به چشم یکی از بچه ها اصابت و او را از یک چشم نابینا کرد. ( فرد نابینا شده رضا حسینی پور از یزد بود) آن روز پیش از درگیری شام مان را گرفته بودیم. ما که در انتظار عواقب کارمان بودیم سریع نمازمان را خواندیم. سپس درحال خوردن شام بودیم که تعداد زیادی سرباز به آسایشگاه ها ریختند و شروع کردند به تفتیش و بازرسی. آن ها ضمن خالی کردن کیسه ها، هرچه خوراکی داخل کیسه و شام مانده، بود را جمع کردند و بردند. فردا صبح بعثی ها درهای قاطع 2 را باز نکردند و ما بدون صبحانه و نهار در آسایشگاه هایمان محبوس شدیم. به دنبال آن، اسرای قاطع ا3 و بعد قاطع 1 نیز از گرفتن غذا سرباز زدند. با فراگیر شدن این اعتصاب، عاقبت به دستور فرمانده، درهای قاطع 2 هم باز شد و غذای بقیه ی اعتصاب کننده ها را هم دادند. دستاورد این درگیری این بود که تا پایان اسارت هیچ خبرنگار و فیلمبرداری جرأت نکرد وارد اردوگاه عنبر و اردوگاه دیگر شود.

اشتراک این مطلب

نوشتن یک دیدگاه

مطمئن شوید که تمام اطلاعات مورد نیاز و فیلد های ستاره دار را پر کرده باشید. کد HTML مجاز نمیباشد.

درباره ی کانون

تشکل (سازمان) مردم‌نهاد «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر»، در سال 1383 با همت هیأت‌امنای آن که متشکل از «347» نفر از فرماندهان و باسابقه‌ترین نیروهای عملیاتی و ستادی «6» قرارگاه (لشگر)، «14» تیپ و «69» گردان مهندسی رزمی و پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی در دوران دفاع مقدس ـ از سراسر کشور ـ بودند، تأسیس گردید و باعث شد این نیروها مجدداً گرد هم آیند.

 

با این اوصاف، «کانـون سنگرسازان بی‌سنگر» مؤسسه‌ای فرهنگی ـ صنفی در راستای اهداف انقلاب اسلامی است که به منظور حفظ انسجام نیروهای پ.م.ج.ج، تلاش در جهت ادامة راه شهدای جهاد، حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس، گرامیداشت یاد و خاطرة شهدای جهادگر و ایثارگران سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد (پ.م.ج.ج) در هشت سال دفاع مقدس، حمایت از ایثارگران جهاد و خانواده‌های ایشان و ترویج فعالیت‌های فرهنگی، علمی و تخصصی این عزیزان، تأسیس شده و فعالیت می‌نماید.

آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه

کاربر گرامی؛ لطفا برای اطلاع از فراخوان‏ ها و اطلاعیه های کانون سنگرسازان بی سنگر عضو شوید.