در یکی از شب ها با صحنه ای روبرو شدم که عمق زحمات و فشارهایی را که بچه ها متحمل می شدند نشان می داد. در آن شب هنگام زدن خاکریز، دشمن ناگاه آتش سنگینی را روی ما ریخت و مدام منور می زد. شدت آتش تا حدی شد که گفتیم دشمن پاتک کرد. بچه ها چند لحظه متوقف شدند؛ البته از روی دستگاه پائین نیامدند. مرتب با پدال گاز بازی می کردند که دشمن جای آن ها را پیدا نکند. اگر غیر از این بود دشمن به خیال انکه گلوله هایش به هدف می خورد، آتش بیشتری می ریخت. به هر حال من، شهید پرویزی و شهید مقصود بیگی نژاد خاکریز را دنبال کردیم و متوجه شدیم یک جای خاکریز شکافته شده و جای شنی بلدوزر که از آن رد شده دیده می شود. ردّ شنی بلدوزر را گرفتیم و حدود صد متر جلو رفتیم، دیدیم یک بلدوزر مقدارزیادی خاک جلو خودش دپو کرده است و با موتور روشن متوقف شده و شهید حسین آقا عبدالهی راننده بلدوزر به علت خستگی زیاد خوابش برده، چنان که صدای گلوله و خود دستگاه هم او را بیدار نکرده بود. حاج خلیل پرویزی با دیدن این صحنه، اشک در چشمانش حلقه زده بود. به هر حال حسین را بیدار کرد و ایشان آمد پائین و حاج خلیل خودش بقیه کار را ادامه داد.
راوی: شهید سعید پورجعفری
https://www.sangarsazan.ir/khaterat/%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%B4-%D8%A7%D8%B2-%D8%AD%D8%AF#sigProId2e2d6b32e9